English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (1679 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
Other Matches
stop U انجام ندادن عملی
stopped U انجام ندادن عملی
underact U درست انجام ندادن
stops U انجام ندادن عملی
stopping U انجام ندادن عملی
buggered U قطعا کاریرا انجام ندادن
underplays U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
ignoring U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
disoblige U دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
backlog U کاری که باید انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
load U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
have U باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com